۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

پس لرزه های دلنشین سفر به فضا..

ساعتی پیش دوست خوب نجومی مون آقای آقایی توی برنامه روز از نو مهمون آقای نوروزی بود. و از جشنواره سفر به فضا حرف زدن..
منو سمیه کلی ذوق کردیم!یاد آوری اون روز خوب همچنان انرژی بخشه!
به امید موفقیت های بیشتر...

۱۳۸۸ آذر ۱۷, سه‌شنبه

چگونه نظر بدهم؟

بعد از اظهار لطف های شفاهی دوستان در مورد وبلاگم اکثرا اعتراض داشتن که نظر دادن براش (برام)توی وبلاگ یه مقدار گیر داره...
دوستان عزیزم وقتی قسمت نظرات رو باز میکنید صفحه ای میاد که از شما میخواد یه هویت انتخاب کنید، فقط کافیه گزینه نام/آدرس اینترنتی رو انتخاب کنید و بعد فقط با نوشتن اسمتون(بدون اینکه میل یا آدرس خاصی بدید،چون اختیاریه) میتونید نظر بدید و نظر گرانبهاتون برام ارسال خواهد شد! ;-)
اگر باز هم مشکل حل نشد بگید که یه فکر دیگه ای بکنیم.

جهان هولوگرافیک...

تابستون که این کتابو خوندم یادمه آخراش حین خوندن کتاب آنچنان ابراز احساساتی کردم که سمیه هم تو اتاق بغل کنجکاو شد که من چی میخونم!
این کتاب:
جهان هولوگرافیک نویسنده مایکل تالبوت مترجم :داریوش مهر جویی
بیشتر شاید یه کتاب فلسفیه(چون تو نمایشگاه کتاب توی قفسه کتابهای فلسفی دیدمش) اما من بیشتر به خاطر اشاره اش به هولوگرام و این که به فیزیک مربوط میشه شروع به خوندنش کردم...
غرق در پوست اندازی در آخرای کتاب به یه مطالبی رسیدم که میتونستن جواب سوالهایی باشن که داشتن امونمو میبریدن...(آیا حالا تموم شدن؟!)
یکی از مطلب های جالبی که خوندمو باعث شد سریع یادداشتش کنم نقل قولی بود از کسی به اسم "سری اوربیندو "که اشاره شده متفکر و عارف مسلکی هندی بود همتراز با گاندی...:

...او تمام عمر به تاکید بر این مطلب پرداخت که معنویت راستین نه از هیچ یک از سازمانهای عریض و طویل رسمی مذهبی که از جهان روحانی درون آدمی سرچشمه میگیرد.میگوید:
ما نه تنها میباید خود را از دام ذهن و هواس برهانیم که از دام متفکران ،از دام دینداران و کلیسا سازان ،از دام کلمات و از دام ایده ها ...از همه میباید خود را خلاص کنیم و اینها همه درون ما جای دارند ومنتظرند که اطراف روح و جان ما دیوار قالبها را بالا ببرند.ولی ما همیشه میباید از آنها را بگذریم .همیشه میباید کمتر و کوچکتر را برای بیشتر و بزرگتر کنار بگذاریم ومتناهی را برای نا متناهی ...ما میباید آماده باشیم که از اشراقی به اشراق دیگر،از تجربه ای به تجربه ای دیگر ، از حالات روحی ای به حالات روحی ای دیگر فرا بگذاریم...
و حتی نباید خود را به حقایقی که بسیار محکم نگه داشته ایم زیاد بچسبانیم ،چرا که اینها فقط در حکم شکلند و نحوه ی بیان همان عنصر وصف ناپذیری هستند که خود را به هیچ گونه شکل و نحوه ی بیان خاصی محدود نمیکند...


...................
یادمه وسطای کتاب خیلی از خوندنش خسته شدم!اما آخراش چیزای جالبی خوندم،توصیه میکنم بخونیدش ..به من که چسبید..

۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

بودن یا نبودن تو باغ!..مساله این است...

تا حالا شده که وقتی با یه کسی بحث میکنید احساس کنید که کلا بی نتیجه است و در واقع نتیجه گیری کلی که از بحث با اون داشتین این باشه که "ای بابا! این آدم اصلا تو باغ نیست!"
یه بار لیلی یه چیز جالب برام از ویل دورانت گفت که مضمونش اگه درست یادم باشه این بود:
وقتی با بعضی از آدمها بحث میکنی متوجه میشی که طرف انگار اراده کرده که حرف تورو نفهمه!
و چقدر لذت بخشه وقتی با کسی صحبت میکنی که حس میکنی به وضوح میفهمه که چی میگی..حالا این بحث میتونه یه مساله شخصی باشه یا دلایلت برای رد کردن یک حکومت!
میخوام اینجا از همه کسایی که(خودشون میدونن) وقتی باهاشون بودم به من لذت تو باغ بودن خودشونو عطا کردن تشکر کنم!
و از مردی که پدرم شد که وقتی اولین بار اومد ایلام تو باغ بودنش تمام وجودم رو تحت الشعاع قرار داد و تازه اون موقع بود که خودمم فهمیدم برا تو باغ بودن چقد هنوز راه دارم!(فک نکنید کار راحتیه !)


پ ن 1: و تو باغ بودن رو چطور میشه تعریف کرد؟بیایید بهش فکر کنیم...
چطور میشه مطمئن بود که من تو باغم و فلانی نیست!اصلا آیا میشه مطمئن بود؟
من میگم :درود برتو هایزنبرگ و برای عدم قطعیت زیبایت!

پ ن 2:یه مثال میزنم .من همیشه میگم تجربه های ما(سفرهامون،مطالعاتمون،پوست اندازیهای سنجاقک وارمون...) مثل دایره میمونن.هر چه قدر که بیشتر تجربه داشته باشیم دایره بزرگتر میشه..
دایره های بزرگتر درک بیشتری نسبت به دایره های کوچیکتر دارن...اما دایره های کوچیکتر هنوز هیچ تصوری از دایره های بزرگتر ندارن...

پ ن 3: تو باغ باشید...یا حد اقل این بودن براتون مهم باشه...

۱۳۸۸ آذر ۱۱, چهارشنبه

سفر به فضا






امروز جشنواره "سفر به فضا "بود.توی سالن فنی و حرفه ای...
چیزی که برای من خیلی لذت بخش بود حضور دوستان و همکلاسی هام و بهترین استادم در این مراسم بود.
و البته پررنگ تر از هر چیز حضور آقای نوروزی برای من بود...
موسیقی گوش دادیم،از سفر به فضا حرف زدیم ،کلی خندیدیم...
آها ! بعدش قلعه والی هم رفتیم!
همه چیز زیبا بود،
آسمون هم نگاهمون میکرد...

پ ن:از بروشور سازمان میراث فرهنگی ایلام:
موزه مردم شناسی ایلام در قلعه والی ایجاد شده ،که این بنا متعلق به سال 1326 ه-ق به دستور غلامرضا خان والی در زمان حکومت محمد علی شاه قاجار در منطقه ای با نام حسین آباد احداث گردید.(ایلام الان و نزدیک به میدان سعدی- خ پاسداران)

۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

و روباه باوفا...مرد...

به فهم آب رسیدن و گندم را گرامی داشتن،
این آیین من است
پس هرکه رونده های را بیازارد جهان را آزرده است
او که درختی را بیافکند بی اجاق خواهد مرد
او که آب را بیالاید روان خویش را آلوده است...
کورش کبیر

برای روباه گریه کردم...وبرای آن پیرمرد خلخالی که حالا چطور با این مساله کنار میاد...
ما آدمها گاهی چقدر میتونیم سنگ دل باشیم..و چه راحت یه شادی رو به غم تبدیل میکنیم...
این مطلب رو در وبلاگ آقای درویش خوندم..