۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

سکوت

فعلا نمینویسم....
تا چه شود و چه در نظر افتد...

۱۳۸۹ خرداد ۲۸, جمعه

گرک ومیش...

این فیلم هارو حتما ببینید. حتما حتما:
 twilight    ;   new moon
بعد از مدت ها...شاید بیشتر از یک سال...دیدن این فیلم ها به من جرات داد که احساساتم رو صادقانه بپذیرم...



دوست جدید

اسمش سیریوسه...
دیگه همیشه همراهمه...فقط هنوز هیچی حرف نمیزنه ! من باید کاری کنم که حرف بزنه. اما میدونم به موقع اش سنگ تموم میذاره...و اینم میدونم که همه چی  به من  بستگی داره. حس خوبیه..
آره ..اسمش سیریوسه...



۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه

اصالت...

منزل استاد ستار آقای قامشلو یه خونه ی دنج و نقلی و فوق العاده زیبا بود که اصلا برای زندگی خونوادگی طراحی نشده بود! ایشون منو یاد سهراب انداختن.سهراب سپهری..چه از لحاظ ظاهرشون و چه از لحاظ شیوه زندگی ..فقط آقای قامشلو ساز میزنن (ستار ، تنبور، تار ، دف، عود...) و سهراب نقاشی میکشید...(اینا با هم فرقی دارن؟)
اونجا یه حس خاصی داشت.. اون فضا به خصوص با حظور ما پر بود از عطر رفاقت ،صمیمیت ، زندگی ، جوونی ، 21 ساله بودن ،(غیر خود استاد!)شادی ، ساز...ساز...ساز...

و من میتونستم حسش کنم...
میتونستم...
ای کاش بقیه هم اونچه رو که من حس کردم درک میکردن...اون وقت میشد نور الا نور..

پ ن : و وقتشه که گذشته های ناب ساخت...خاطرات زیبا.همیشه این آینده نیست که باید بسازیش.
گاهی خیلی هنرمیخواد که بلد باشی گذشته های زیبا برای خودت و بقیه رقم بزنی..

۱۳۸۹ خرداد ۱۶, یکشنبه

زنده بودن...



- تو ایران همین که من یه پسرم تو یه دختر کلی برات محدودیت ایجاد میکنه....
اون موقع من همینجوری تو محدودیت های خودمم کلی غرق بودم!
اما این روزا که بزرگتر شدم و خیلی آزادی ها رو که اطرافیانم فکرشو نمیکردن با این شرایط برای خودم ایجاد کردم به یه مشکل جدید برخوردم! و بزرگ..
گاهی چیزی که عاشقشی باعث میشه کلی از اون چیزی که بازم عاشقشی فاصله بگیری...
وتو این مواقع باید یقه ی کی رو بگیری؟! جامعه ؟ پدرو مادرت ؟ خودت؟!!
من فقط یه بار زندگی میکنم مگه نه؟
سیحون میگه" و میشه برای ابد جاودانه بود..."آره میدونم...اما بحث این نیست...
یه بار به الهام گفتم وقتی برای سوالی جوابی نداری (وظاهرا نمیشه براش جواب و راه حلی پیدا کرد) پس بیخیالش شو ودیگه اینقد بهش گیر نده...
و چه سوالات که مجبور شدم خیلی بهشون گیر ندم..به خاطر خودم..
وچیزی که الان میدونم اینه که با مغز ورم کرده ام...توی این گرمای سخت صبح...
میتونم تضمین کنم که من هنوزم زنده ام...و برای زنده بودن هم تعریفای خاص خودمو دارم...


۱۳۸۹ خرداد ۱۰, دوشنبه

تنهایی...

انگار همیشه یین ویانگ باید با هم باشن...انگار نمیشه از هم جداشون کرد
هر چند کلی گذشته ولی هنوز هم هدیه تولد میگیرم...
در روزهایی که پر از جداییه..در عین وصال و رسیدن.. یه هدیه از یه دوست گرفتم با یه متن عجیب و زیبا..
بنویسید..گاهی از خود هدیه هم زیباتره..
این متن هدیه سیحون به من بود:
یه شب ،که با همه شبهای دنیا فرق میکرد،با خودم گفتم:کاش پیش یه ستاره ته ته آسمون یه کویر باشم...
بهش میگم خوش به حالت ...
باور کن این حرف عجیب من ،حتی پلکای ستاره رو که به یه جا خیره بود تکون نداد!
ستاره گفت:
یه جایی ،ته ته آسمون ،روی یه کره خاکی ،که پر ملخ های جور واجور و خوشگله ،یه نفر ته ته تنهایی ،توی همون شبی که فرق میکنه ،با خودش فکر میکنه،
که چقدر ،چقدر تنهاست!
میدونی منو ستاره کوچولو یهو باهم داد زدیم چی گفتیم؟!
کور خوندی!
کورخوندی صدیق!

۱۳۸۹ خرداد ۴, سه‌شنبه

دمی با حافظ

این روزا...
ولش کن، بذار اینبار حافظ حرف بزنه..:

گر زمسجد بخرابات شدم خرده مگیر

مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی

مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد
ماه شعبان منه ازدست قدح کاین خورشید

از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد
گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت

که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد

۱۳۸۹ خرداد ۲, یکشنبه

همه روزهای بعد عید...

سلام
این همه مدت blogspot فیلتر بود و من نمیتونستم چیزی بنویسم...فک میکنم معمولی باشه،نه؟!
بعد عید کلا بهتر بود.هر چند که اکثر دوستانم بعد از عید اصرار داشتن (و دارند؟!) که من یه تغییراتی کردم اما به هر صورت من خوبم .
نشد بنویسم . مثلا از اون روز زیبایی که زد به سرمون و رفتیم آرامستان بهشت رضا واز بین بچه ها فقط من اولین بارم بود..چقدر آروم بود.و بعد بارون گرفت،فقط به خاطر ما و ما رفتیم بام ایلام و کلی اونجا زیر بارون فریاد زدیم!به احتمال خیلی قوی تو ایلام ما تنها دخترایی باشیم که این کارو کردیم!( وبعد از اون فریادها من آروم شدم؟!)
بعد عید رصد گذاشتیم..
بعد عید از هم پاشیدیم...
بعد عید فضای شاد طراحی کردیم..(تونستیم؟!)
بعد عید رفتیم تهران..شمس العماره،نیاوران،سعدآباد..
بعد عید رفتم زعفرانیه ،پیش پدرم...(ممنونم پدر،به خاطرتمام چیزهایی که بهم یاد دادی..به خاطر همه چیز..)
بعد عید تولدم بود..
آره ...همین سه روز پیش.تولد خوبی بود.هرچند جای بعضی رفقا خالی بود اما خوش گذشت.واااو! 21سالم شد!
بعد عید..
اصلا عیدو ولش کن!
اردیبهشت و خردادو بچسب! من عاشقشونم.بخصوص اردیبهشت!

۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

هزار کار نکرده

هر چقدر که به آخر تعطیلات نزدیک میشیم حال منم داره بهتر میشه !
امان از تعطیلات دراز مدت !امان!
دارم کتاب معماری معاصر غرب رو میخونم . امشب تموم میشه . خیلی کتاب خوبیه . خیلی جاهاش با دیدن شاهکارا کلی هیجان زده میشدم!بخصوص کارای آنتونی گائودی که من عاشقشونم! فقط نمیتونم اشاره نکنم که چقدر افسوس میخورم برای معماری کشورم در دوره هایی که پویایی به معنای واقعی در معماری غرب مشاهده میشه ...
باید با بچه ها حرف بزنم...
باید بیشتر روی اهدافمون کار کنیم...
باید بیشتر رو خودمون کار کنیم ...
باید یه کاری بکنیم...
باید...
باید ...


پ ن :جدا از این همه باید،ماه امشب فوق العاده زیباست ...حالا گیرم الان کلی ابر جلوشو گرفته و باد در و پنجره هارو به هم میکوبه...ما فرصتو از دست ندادیم.
شما هم دیدینش ، مگه نه ؟!

۱۳۸۹ فروردین ۵, پنجشنبه

دری بری های سال نو

خوندن کتاب ابر فضا تموم شد. جدا از بحث های مربوط به ذرات زیر اتمی (که معمولا تو هر کتاب فیزیکی ای بهشون برمیخورم قفل میکنم!)اما بحث ابعاد فراتر برای من یه چیزای مهمی رو روشن کرد.و البته هیجان انگیز تر این بود که در حالی که این همه مدت فکر میکردم معنای مطلق بودن نور رو میدونم ،تازه تو این کتاب بود که مفهومش رو فهمیدم ! (احتمالا یه وبلاگ علمی تر خواهم زد و در اون در این موارد بیشتر بحث میکنیم)
ولی یه تصمیمی گرفتم.از این به بعد دیگه کتابهای فیزیکی رو به این خاطر نخواهم خوند که دغدغه های فلسفی و ...منو پاسخ بدن !(فکر میکنین دلیلش چیه ؟! که جواب سوالاتمو گرفتم؟!)از این به بعد این دلیل دیگه به حاشیه میره و دلیل دیگرم یعنی شناخت بیشتر دنیای بزرگ، عجیب و پیچیده ای که توش زندگی میکنیم قوی تر میشه ...

-پ ن 1: ما این عید خیلی جایی نمیریم .پس باید بگم : بهار و طبیعت زیبا ، حالا ان شالله خدمت میرسیم .
-پ ن 2:این روزا ،تقریبا از تحویل سال نو به بعد،گوشیم یا خاموشه ،یا silent یه گوشه ای میذارمش به امان خدا .پس اگه زنگ زدین ؛پیغام دادین ..خلاصه اگه حس کردین که یه جورایی بی معرفت شدم دلگیر نشین.همین که دل خودمون گرفته خودش کافیه .
پ ن 3: یه جمله ی خیلی خیلی خیلی جالب که این روزا همش تو ذهنم مرور میشه و برای چند تا از دوستان هم فرستادمش اینه ،یه جمله از سزار تو یکی از نمایشنامه های شکسپیر :
بروتوس عزیز ! اشکال کار در ستاره ها نیست . بلکه در خودمان است ...

۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

سال نو مبارک

پیش می آیم ...
دل و جان را به زیورهای انسانی می آرایم
به نیرویی که دارد زندگی در چشم و در لبخند
نقاب از چهره ی ترس آفرین مرگ خواهم کند ...

دعای سال تحویلم برای همه مون اینه :
به معنای واقعی کلمه زندگی کنیم.
با شوری برای آغاز سال جدید ،و با عشق به همه تون
سال نو مبارک

۱۳۸۸ اسفند ۲۴, دوشنبه

وباز هم فیزیک..

امروز ظهر خونه فاطمه(آبجیم) تصادفی توی کتابخونه اش چشمم به کتاب "ابر فضا "خورد .
ودوباره عشق خوندن کتابهای مربوط به فیزیک مدرن در من شعله ور شد!وبلا فاصله قاپیدمش!
اما چیزی که باعث شد الان دست به کیبورد بشم تقدیم نامه ی مترجم در صفحات اول کتاب بود.باعث شد تمام مولکولهای بدنم دچار ارتعاش بشن و آدرنالین خونم کلی بالا بره ازهیجانی دیرینه....

" ترجمه کتاب ، تقدیم به روح های بی باکی که در راه سفر به ناشناختنی و ابعاد بالاتر ،از هر آنچه که دارند می گذرند..."

پ ن : ابر فضا -میچو کاکو -نادر جوانی ،محمدرضا مسرور- نشر اشراقیه

۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

بال زدن پروانه..

خیلی اوقات پیش می اد که میپرسم: وقتی میتونه بهتر و زیباتر باشه ،چرا نباشه؟!
آیا شده خیلی اوقات با دید پرنده به اوضاع و احوالتون نگاه کنین؟وقتی از اون بالا نگاه میکنی خیلی چیزا عوض میشه...
یه دید میندازی و دوباره برمیگردی زمین.اونوقته که خیلی بحث هایی که قبلش حسابی مهم بودن و کلی گیر کرده بودی که چطوری حلشون کنی یا کلی به خاطرشون غصه میخوردی وضعیتشون تغییر میکنه...کاری به کمتر یا بیشتر شدن اهمیتشون ندارم.بیشتر بحثم سر استراتژی حل مساله است.(همین الان بگم که خودم هیچ ادعایی ندارم.)
و چقدر سخته وقتی میبینی که مثلا دوست و رفیقت کلی سر یه موضوع اذیت میشه،باهات دردل میکنه و تو باهاش حرف میزنی و بهش میگی که اگه کمی برخوردشو یا هرچی عوض کنه و البته نگاهش به موضوع رو خیلی چیزا تغییر میکنه.وما مثل حلقه های یه زنجیر به هم متصلیم..
والبته آرامش بخشه که بعضی اوقات میبینی تاثیر خودتو گذاشتی ...
ومیبینی این نوسانات هیچ وقت تمومی نداره ...
بخصوص توی خونواده ات...
-مامان، اگه اینطوری فک کنی خیلی راحت تری...اگه اینو بگی شرایط میتونه تغییر کنه..
-بابا!کمی نرمتر..کمی نرمتر...باور کن دیگه نیازی نیست از کسی متنفر باشی....
اما بار ها میبینی که به سادگی، بال زدن یه پروانه میتونه طوفانی عجیب رو به وجود بیاره...
بهار نزدیکه...
بیاین نو بشیم...

۱۳۸۸ اسفند ۲۱, جمعه

پرده اول- اما...

داخلی- اتاق خواب- دم صبح
بیدار میشه و چند ثانیه ای طول میکشه که یادش بیاد تو چه کره ای و با چه موجوداتی و در چه زمانومکانی زندگی می کنه ..
طبق عادت(یا یه جور مرض)همیشگی خیلی سر حال نیست!
اما میدونه که کافیه ازدر اتاق که مستقیم به حیاط باز میشه پاشو بیرون بذاره و هوای خنک دم صبح و استشمام کنه ،یه کم تو حیاط بدوه و اون وقت حالش بهتر خواهد شد...مثل همیشه...از قرن ها پیش...
خارجی -حیاط -دم صبح
با آب سرد کلی سرحال میاد!(خدایا ممنونم که روشویی مااستاندارد نیست و تو حیاطه!حالا گیرم خودم معمارم!)
میتونه درک کنه که چه زیبایی هایی توی زندگی جدیدش (وحتی قبلی)خلق کرده...
میتونه به قدرت چشماش اعتراف کنه...
میتونه مولکولهای آب سرد و هوای فوق العاده ای روکه تنفس میکنه ببینه...
میتونه لرزش دلنشین پرده های گوششو با شنیدن صدای گنجشک ها احساس کنه...
میتونه با تمام وجودش بخنده...
میتونه دوست داشته باشه...
میتونه دوباره بپذیره که اینجاست...
اما...اما...
با همه این اما ها ...
میتونه درک کنه که زندگی زیباست...

پلک پریدن؟!

نزدیک به سه هفته است که پلک ام میپره !هفته اول واقعا منو کلافه کرد اما حالا انگار بهش عادت کردم.بچه ها سربسرم میذاشتن که حتما میخواد خواستگار بیاد!خواستگار اومد و این پلک پریدنه تموم نشد!
جنبه علمی ترشو بخوایم در نظربگیریم میگن مال استرس و از این جور حرفاست.ولی من که میدونم استرس خاصی ندارم!
اما اگه به گرفتن دل ربط داشته باشه ،میتونم بگم آره...

۱۳۸۸ اسفند ۶, پنجشنبه

این دنیا و اون دنیا

پریروز تولد سارا بود. رفته بودیم مثلث . در حین خندیدن ها و گپ زدن ها(والبته خوردن ها!) اسما چند تا سوال جالب پرسید که نوبتی بهشون جواب می دادیم . اگه درست یادم باشه سوالها اینا بودن:
به دنیای بعد از مرگ اعتقاد داری؟وچرا؟
فکر میکنی شیطان وجود داره؟
اگر قبول داری دنیای بعد از مرگو و بتونی یه چیزی با خودت ببری (میتونه هر چیزی باشه،مادی یا معنوی )چی با خودت میبری ؟وچرا اون؟
شنیدن جوابهای بچه ها برام جالب بود ...یا بهتره بگم باحال بود !
شما چی جواب میدین؟

۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

دنیای واقعی هری پاتر...

هری : آخرین چیزم بهم بگو. این واقعیه ؟یا داره تو ذهن من اتفاق می افته؟
دامبلدور با شادی خندید و صدایش در گوشهای هری طنینی بلندو قوی ایجاد کرد،حتی با وجود اینکه مه درخشان داشت دوباره پایین می آمد،و صورتش را محو میکرد..
- معلومه که داخل سرت اتفاق افتاده هری ،ولی چرا باید معنیش این باشه که واقعی نیست؟!


۱۳۸۸ بهمن ۲۶, دوشنبه

حکایت همچنان باقی است...

فردا روز تحویل پروژه درس "طرح معماری 2"است."طراحی ویلای روی تپه"وبالا خره این ترم تموم میشه!کارم تقریبا تموم شده وزدم بیرون!والان از تو کافی نت دارم مینویسم..معمولا زیاد تنهایی بیرون نمیام..یکی از دلایل اصلیش اینه که وقتی تنها تو خیابون راه میری نمیتونی خیلی بخندی! !آخه همینجوری ام که باوقار تو خیابون را ه میری چون یه دختر هستی (البته وصد البته چون دختر هستی!)کلی اظهار نظر میشنوی (بدون اینکه نظری از کسی پرسیده باشی!)حالا فک کن که با خودت هم بخندی!
ترم 5هم تموم شد...ومن حداقل 4ترم دیگه دارم..احساس میکنم بزرگ شدم!!چقدر لذت بخشه که وقتی یه ترم تموم میشه بتونی کلی خاطرات خوب والبته تجربه هایی رو که به دست آوردی به یادبیاری...میتونم مثل یه فیلم به یاد بیارمشون...
وهرچه بیشتر به آرامش برسی..
کلی برنامه برای این تعطیلات دارم(هرچند تعطیلات بین دوترم برای ما معماری ها خیلی تعریف دقیقی نداره! ;-)

۱۳۸۸ بهمن ۶, سه‌شنبه

بانوی کهن سال زمین...


معمولا برای تصور عظمت کائنات به حجم فیزیکی مسحور کننده اون فکر میکنیم،غافل از اینکه زمان هم در جای خودش بس عجیب و پیچیده است...
متن زیر رو از جلد اول "تاریخ تمدن و فرهنگ جهان"صفحه 35براتون برداشت کردم.فوق العاده است! گوش بدین:
نیجل کلدر فارغ اتحصیل رشته علوم طبیعی از دانشگاه کمبریج است،خلاصه زیر از کتاب او به نام "زمین ناآرام "چشم انداز تاریخ بشر را رسم می کند:
ده سال در علم جدید و در زندگی انسان ،زمانی طولانی است ،اما برای سیاره ما تقریبا هیچ است .برای افزودن چند میلیمتر به ضخامت عظیم صخره ای که با انباشته شدن گل و لای بر بستر دریایی کم عمق ایجاد می شود ، زمانی کافی نیست ؛ برای چند آتفشان که ویران کند و تعداد زیادی زمین لرزه ایجاد کند زمانی کافی است اما برای قاره ها که به اندازه یک پا ،یا همین حدود جابه جا شود، نه ....
زمان بدهید صخره سخت همچون قیر جاری میشود،زمان بدهید،قاره ای که روی آن نشسته اید دهان باز می کند و اقیانوس تازه ای ،به بزرگی اقیانوس اطلس ،تشکیل می شود .یا قاره دیگری نزدیک ساحل شما می آید و آسوده به آن پا میگذارید .این رویدادها در نقشه های جغرافیایی به سبک جدید پیش پا افتاده است ،اما هیچ یک از انواع آنها در عمر کوتاه ما روی نمی دهد .100میلیون سال یا یک کلان سده ،طول می کشد تا زمین حوزه اقیانوس بزرگی را مهندسی کند یا تشکیل دهد.
برای مثال ،عمر زمین آنقدر کهنسال است که قاره های عظیم سیاره با میانگین سرعت فقط 4کیلومتر مربع تشکیل شده است .اگر خدای اطلس برای نگاهداری زمین در طول این همه سال ،روزی یک سکه پرداخته بود ،مدت های مدیدی بود که خزانه بانک مرکزی پر شده بود.
یا آنکه می توانیم مادر زمین را بانویی 46ساله ترسیم کنیم ،به شرط آنکه ،سالهای عمر او را کلان سده،یک میلیون سده ،در نظر بگیریم،هفت سال نخستین زندگی او برای زندگی نامه نویسان به کلی ناشناخته است !اما اعمال دوره آخر کودکی او در سنگهای قدیمی در گرینلند وجنوب افرقا دیده می شود .سطح سیاره ما ،مانند حافظه آدمی ،گذشته را تحریف میکند،بر رویدادهای تازه تاکید می ورزد و بقیه رویدادها را در هاله ابهام فرو میبرد.یا دست کم در پیوند های ناچمگیر سلسله کوههای از هم گسسته پنهان می دارد .
بیشتر چیزهایی که در روی زمین می شناسیم،از جمله همه چیزهای اساسی در زندگی جانداران ،محصول شش سال اخیر زندگی این بانوست!به اصطلاح شکوفایی او در میانسالی است .تا 42سالگی ،قاره هایش از زندگی به کلی عاری بود،و تا 45سالگی - فقط یک سال پیش-گیاهان گلدار پیدا نشده بود!در همین زمان ،خزندگان بزرگ ،ازجمله دایناسورها ،حیوانات دست آموز او بودند وپاره پاره شدن آخرین ابر قاره در جریان بود.
دایناسورها هشت ماه پیش ناپدید شدند!و پستانداران نو رسیده جای آنها را گرفتند.در نیمه آخرین هفته ،گوریلی انسانوار جای خود را به انسانی گوریل وار داد و مادر زمین در پایان هفته شروع کرد به لرزیدن ار سرمای آخرین تکه های عصر یخ .از زمانی که موجود تازه ای که خود را انسان اندیشه ورز می نامد ،شروع کرد به دنبال کردن سایر حیوانات ،فقط 4ساعت گذشته است ،و کشاورزی و یکجانشینی همین یک ساعت پیش ابداع شد!
یک ربع ساعت قبل موسی خود را از شکافی درپوسته زمین به سلامت گذراند ،و حدود پنج دقیقه بعد از آن ،عیسی بر فراز تپه ای درباره گناه موعظه کرد.درست یک دقیقه پیش در عمر 46ساله مادر زمین ،انسان انقلاب صنعتی را آغاز کرد .او در خلال همین یک دقیقه بر شمار خود وبر مهارتهایش به میزان عظیمی افزود وسیاره را در جست و جوی فلزها و سوخت تاراج کرد...
.
از خوندن این متن برای دوستام اصلا خسته نمی شم.
تو فرهنگ ما احترام به بزرگتر خیلی جا داره...شاید اگه کمی آگاهیمون رو بیشتر کنیم، دور وبر خودمون(لازم نیست فعلا خیلی دور بریم)مسن تراز کره زمین پیدا نکنیم...
خواهشمیکنم بیاین بهش احترام بذاریم...
برام نظرتونو بنویسین

۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه

yanni


آهنگهای 2009یانی رو گوش دادین؟

اگه نه حتما این آلبومشو پیدا کنید و با تمام وجودتون گوش بدین! فوق العاده اس!قبلا فقط برای سرگرمی به یکی دو تا از کنسرت هاش نگاه میکردم.اما این یه چیز دیگه است !

کنسرتشم پیدا کردم .رویایی بود!


پ ن : chloe هم سن منه ! ;-) (البته یه کم کمکی هم غم انگیزه!)

۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه

به دنبال ایراد نداشته....

با الهه رفته بودیم دانشگاه آزاد،میخواستیم یه تحقیق مربوط به معماری اسلامی رو به استاد مرادی بدیم که اونجا کار میکنه..داشتیم از ورودی خواهران(!!!!!!!)رد میشدیم که خانم بسیار خوش اخلاق مامور بهمون اختار داد که:
خانووم کجاااا؟!! (خب اینجا دانشگاهه و ما داریم میریم داخل!چی روشن نیست؟!!)
الهه براش توضیح داد که اینچنین...
یه نگاه غیظ به سرا پای من انداخت و به الهه گفت شما برو خودت تحقیق و بده و برگرد!!!!!(به هیچ عنوان حوصله بحث کردن نداشتم!و به سختی در مقابل این خواسته که شیشه اتاقکشو بشکنم مقابله کردم!)

1-الهه چادرداشت.
2-من چادر نداشتم !
3-پالتوی من بالای زانوم بود!
4-اون فقط به ظاهر من نگاه کرد!
5-شخصیت من در درجه اول به عنوان یک انسان و در درجه های بعدی به عنوان جوان،دانشجو و...مهم نبود!
6-فقط لباسم مهم بود!
7-...
.
.
.
- من بیرون موندم و سعی کردم تا وقتی الهه برمیگرده به فکر پیداکردن ایرادهایی باشم که در من وجود نداشتن اما باعث شدن من بیرون بمونم و الهه بره تو...
- من نماد تمام کسانیه که توی این جامعه مجبورن بپذیرن که ایراد هایی دارن که ندارن!چون مجبورن به خاطرشون مجازات بشن
-این یه مثال کوچیک بود...