منزل استاد ستار آقای قامشلو یه خونه ی دنج و نقلی و فوق العاده زیبا بود که اصلا برای زندگی خونوادگی طراحی نشده بود! ایشون منو یاد سهراب انداختن.سهراب سپهری..چه از لحاظ ظاهرشون و چه از لحاظ شیوه زندگی ..فقط آقای قامشلو ساز میزنن (ستار ، تنبور، تار ، دف، عود...) و سهراب نقاشی میکشید...(اینا با هم فرقی دارن؟)
اونجا یه حس خاصی داشت.. اون فضا به خصوص با حظور ما پر بود از عطر رفاقت ،صمیمیت ، زندگی ، جوونی ، 21 ساله بودن ،(غیر خود استاد!)شادی ، ساز...ساز...ساز...
و من میتونستم حسش کنم...
میتونستم...
ای کاش بقیه هم اونچه رو که من حس کردم درک میکردن...اون وقت میشد نور الا نور..
پ ن : و وقتشه که گذشته های ناب ساخت...خاطرات زیبا.همیشه این آینده نیست که باید بسازیش.
گاهی خیلی هنرمیخواد که بلد باشی گذشته های زیبا برای خودت و بقیه رقم بزنی..
۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۵ نظر:
صادقی وض ؟ خوبه بد نیست
صادقی وض ؟ همیشه فرق میکنی خوبه یعنی عالیه برا منم یه وب درست کن خسیس
برا اين شيرواني وب درست کني تمام دنيا رو ميريزه به هم،همه ي دنيا مثل خودش خر خون ميشن
ها؟ وضت ؟ قشنگ نور علی نور . املا معمولا چند میشدی ؟ هاااااااااااااا؟
چرا اینقدر زیبایی خوب حس می کنی...؟
و بهتر بیان می کنی...
نظر جالبی درباره ی گذشته و آینده بود.
ارسال یک نظر