۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

هزار کار نکرده

هر چقدر که به آخر تعطیلات نزدیک میشیم حال منم داره بهتر میشه !
امان از تعطیلات دراز مدت !امان!
دارم کتاب معماری معاصر غرب رو میخونم . امشب تموم میشه . خیلی کتاب خوبیه . خیلی جاهاش با دیدن شاهکارا کلی هیجان زده میشدم!بخصوص کارای آنتونی گائودی که من عاشقشونم! فقط نمیتونم اشاره نکنم که چقدر افسوس میخورم برای معماری کشورم در دوره هایی که پویایی به معنای واقعی در معماری غرب مشاهده میشه ...
باید با بچه ها حرف بزنم...
باید بیشتر روی اهدافمون کار کنیم...
باید بیشتر رو خودمون کار کنیم ...
باید یه کاری بکنیم...
باید...
باید ...


پ ن :جدا از این همه باید،ماه امشب فوق العاده زیباست ...حالا گیرم الان کلی ابر جلوشو گرفته و باد در و پنجره هارو به هم میکوبه...ما فرصتو از دست ندادیم.
شما هم دیدینش ، مگه نه ؟!

۱۳۸۹ فروردین ۵, پنجشنبه

دری بری های سال نو

خوندن کتاب ابر فضا تموم شد. جدا از بحث های مربوط به ذرات زیر اتمی (که معمولا تو هر کتاب فیزیکی ای بهشون برمیخورم قفل میکنم!)اما بحث ابعاد فراتر برای من یه چیزای مهمی رو روشن کرد.و البته هیجان انگیز تر این بود که در حالی که این همه مدت فکر میکردم معنای مطلق بودن نور رو میدونم ،تازه تو این کتاب بود که مفهومش رو فهمیدم ! (احتمالا یه وبلاگ علمی تر خواهم زد و در اون در این موارد بیشتر بحث میکنیم)
ولی یه تصمیمی گرفتم.از این به بعد دیگه کتابهای فیزیکی رو به این خاطر نخواهم خوند که دغدغه های فلسفی و ...منو پاسخ بدن !(فکر میکنین دلیلش چیه ؟! که جواب سوالاتمو گرفتم؟!)از این به بعد این دلیل دیگه به حاشیه میره و دلیل دیگرم یعنی شناخت بیشتر دنیای بزرگ، عجیب و پیچیده ای که توش زندگی میکنیم قوی تر میشه ...

-پ ن 1: ما این عید خیلی جایی نمیریم .پس باید بگم : بهار و طبیعت زیبا ، حالا ان شالله خدمت میرسیم .
-پ ن 2:این روزا ،تقریبا از تحویل سال نو به بعد،گوشیم یا خاموشه ،یا silent یه گوشه ای میذارمش به امان خدا .پس اگه زنگ زدین ؛پیغام دادین ..خلاصه اگه حس کردین که یه جورایی بی معرفت شدم دلگیر نشین.همین که دل خودمون گرفته خودش کافیه .
پ ن 3: یه جمله ی خیلی خیلی خیلی جالب که این روزا همش تو ذهنم مرور میشه و برای چند تا از دوستان هم فرستادمش اینه ،یه جمله از سزار تو یکی از نمایشنامه های شکسپیر :
بروتوس عزیز ! اشکال کار در ستاره ها نیست . بلکه در خودمان است ...

۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

سال نو مبارک

پیش می آیم ...
دل و جان را به زیورهای انسانی می آرایم
به نیرویی که دارد زندگی در چشم و در لبخند
نقاب از چهره ی ترس آفرین مرگ خواهم کند ...

دعای سال تحویلم برای همه مون اینه :
به معنای واقعی کلمه زندگی کنیم.
با شوری برای آغاز سال جدید ،و با عشق به همه تون
سال نو مبارک

۱۳۸۸ اسفند ۲۴, دوشنبه

وباز هم فیزیک..

امروز ظهر خونه فاطمه(آبجیم) تصادفی توی کتابخونه اش چشمم به کتاب "ابر فضا "خورد .
ودوباره عشق خوندن کتابهای مربوط به فیزیک مدرن در من شعله ور شد!وبلا فاصله قاپیدمش!
اما چیزی که باعث شد الان دست به کیبورد بشم تقدیم نامه ی مترجم در صفحات اول کتاب بود.باعث شد تمام مولکولهای بدنم دچار ارتعاش بشن و آدرنالین خونم کلی بالا بره ازهیجانی دیرینه....

" ترجمه کتاب ، تقدیم به روح های بی باکی که در راه سفر به ناشناختنی و ابعاد بالاتر ،از هر آنچه که دارند می گذرند..."

پ ن : ابر فضا -میچو کاکو -نادر جوانی ،محمدرضا مسرور- نشر اشراقیه

۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

بال زدن پروانه..

خیلی اوقات پیش می اد که میپرسم: وقتی میتونه بهتر و زیباتر باشه ،چرا نباشه؟!
آیا شده خیلی اوقات با دید پرنده به اوضاع و احوالتون نگاه کنین؟وقتی از اون بالا نگاه میکنی خیلی چیزا عوض میشه...
یه دید میندازی و دوباره برمیگردی زمین.اونوقته که خیلی بحث هایی که قبلش حسابی مهم بودن و کلی گیر کرده بودی که چطوری حلشون کنی یا کلی به خاطرشون غصه میخوردی وضعیتشون تغییر میکنه...کاری به کمتر یا بیشتر شدن اهمیتشون ندارم.بیشتر بحثم سر استراتژی حل مساله است.(همین الان بگم که خودم هیچ ادعایی ندارم.)
و چقدر سخته وقتی میبینی که مثلا دوست و رفیقت کلی سر یه موضوع اذیت میشه،باهات دردل میکنه و تو باهاش حرف میزنی و بهش میگی که اگه کمی برخوردشو یا هرچی عوض کنه و البته نگاهش به موضوع رو خیلی چیزا تغییر میکنه.وما مثل حلقه های یه زنجیر به هم متصلیم..
والبته آرامش بخشه که بعضی اوقات میبینی تاثیر خودتو گذاشتی ...
ومیبینی این نوسانات هیچ وقت تمومی نداره ...
بخصوص توی خونواده ات...
-مامان، اگه اینطوری فک کنی خیلی راحت تری...اگه اینو بگی شرایط میتونه تغییر کنه..
-بابا!کمی نرمتر..کمی نرمتر...باور کن دیگه نیازی نیست از کسی متنفر باشی....
اما بار ها میبینی که به سادگی، بال زدن یه پروانه میتونه طوفانی عجیب رو به وجود بیاره...
بهار نزدیکه...
بیاین نو بشیم...

۱۳۸۸ اسفند ۲۱, جمعه

پرده اول- اما...

داخلی- اتاق خواب- دم صبح
بیدار میشه و چند ثانیه ای طول میکشه که یادش بیاد تو چه کره ای و با چه موجوداتی و در چه زمانومکانی زندگی می کنه ..
طبق عادت(یا یه جور مرض)همیشگی خیلی سر حال نیست!
اما میدونه که کافیه ازدر اتاق که مستقیم به حیاط باز میشه پاشو بیرون بذاره و هوای خنک دم صبح و استشمام کنه ،یه کم تو حیاط بدوه و اون وقت حالش بهتر خواهد شد...مثل همیشه...از قرن ها پیش...
خارجی -حیاط -دم صبح
با آب سرد کلی سرحال میاد!(خدایا ممنونم که روشویی مااستاندارد نیست و تو حیاطه!حالا گیرم خودم معمارم!)
میتونه درک کنه که چه زیبایی هایی توی زندگی جدیدش (وحتی قبلی)خلق کرده...
میتونه به قدرت چشماش اعتراف کنه...
میتونه مولکولهای آب سرد و هوای فوق العاده ای روکه تنفس میکنه ببینه...
میتونه لرزش دلنشین پرده های گوششو با شنیدن صدای گنجشک ها احساس کنه...
میتونه با تمام وجودش بخنده...
میتونه دوست داشته باشه...
میتونه دوباره بپذیره که اینجاست...
اما...اما...
با همه این اما ها ...
میتونه درک کنه که زندگی زیباست...

پلک پریدن؟!

نزدیک به سه هفته است که پلک ام میپره !هفته اول واقعا منو کلافه کرد اما حالا انگار بهش عادت کردم.بچه ها سربسرم میذاشتن که حتما میخواد خواستگار بیاد!خواستگار اومد و این پلک پریدنه تموم نشد!
جنبه علمی ترشو بخوایم در نظربگیریم میگن مال استرس و از این جور حرفاست.ولی من که میدونم استرس خاصی ندارم!
اما اگه به گرفتن دل ربط داشته باشه ،میتونم بگم آره...