۱۳۸۹ خرداد ۱۶, یکشنبه

زنده بودن...



- تو ایران همین که من یه پسرم تو یه دختر کلی برات محدودیت ایجاد میکنه....
اون موقع من همینجوری تو محدودیت های خودمم کلی غرق بودم!
اما این روزا که بزرگتر شدم و خیلی آزادی ها رو که اطرافیانم فکرشو نمیکردن با این شرایط برای خودم ایجاد کردم به یه مشکل جدید برخوردم! و بزرگ..
گاهی چیزی که عاشقشی باعث میشه کلی از اون چیزی که بازم عاشقشی فاصله بگیری...
وتو این مواقع باید یقه ی کی رو بگیری؟! جامعه ؟ پدرو مادرت ؟ خودت؟!!
من فقط یه بار زندگی میکنم مگه نه؟
سیحون میگه" و میشه برای ابد جاودانه بود..."آره میدونم...اما بحث این نیست...
یه بار به الهام گفتم وقتی برای سوالی جوابی نداری (وظاهرا نمیشه براش جواب و راه حلی پیدا کرد) پس بیخیالش شو ودیگه اینقد بهش گیر نده...
و چه سوالات که مجبور شدم خیلی بهشون گیر ندم..به خاطر خودم..
وچیزی که الان میدونم اینه که با مغز ورم کرده ام...توی این گرمای سخت صبح...
میتونم تضمین کنم که من هنوزم زنده ام...و برای زنده بودن هم تعریفای خاص خودمو دارم...


۲ نظر:

علی کرمی گفت...

با درود
سپاس از این که سر زدید .
زهرا جان شما آخر معرفتی ...!!! ای بابا ماییم و ایرانی پر از محدودیت و ایلامی که محدودیت هاش نامحدودن !!!؟ تافته ی جدا بافته ! منظورم کل استان است ها........؟
به هر حال با این شرایط شاید نتوان زندگی کرد ولی میشه زنده ماند .
سبز بیندیشید و آبی بنویسید !

Roghani گفت...

این چیزی بود که گفتی دکتر بهم یاد داده:

اگه چیزی هنوز بده یعنی تمام نشده.