۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

بودن یا نبودن تو باغ!..مساله این است...

تا حالا شده که وقتی با یه کسی بحث میکنید احساس کنید که کلا بی نتیجه است و در واقع نتیجه گیری کلی که از بحث با اون داشتین این باشه که "ای بابا! این آدم اصلا تو باغ نیست!"
یه بار لیلی یه چیز جالب برام از ویل دورانت گفت که مضمونش اگه درست یادم باشه این بود:
وقتی با بعضی از آدمها بحث میکنی متوجه میشی که طرف انگار اراده کرده که حرف تورو نفهمه!
و چقدر لذت بخشه وقتی با کسی صحبت میکنی که حس میکنی به وضوح میفهمه که چی میگی..حالا این بحث میتونه یه مساله شخصی باشه یا دلایلت برای رد کردن یک حکومت!
میخوام اینجا از همه کسایی که(خودشون میدونن) وقتی باهاشون بودم به من لذت تو باغ بودن خودشونو عطا کردن تشکر کنم!
و از مردی که پدرم شد که وقتی اولین بار اومد ایلام تو باغ بودنش تمام وجودم رو تحت الشعاع قرار داد و تازه اون موقع بود که خودمم فهمیدم برا تو باغ بودن چقد هنوز راه دارم!(فک نکنید کار راحتیه !)


پ ن 1: و تو باغ بودن رو چطور میشه تعریف کرد؟بیایید بهش فکر کنیم...
چطور میشه مطمئن بود که من تو باغم و فلانی نیست!اصلا آیا میشه مطمئن بود؟
من میگم :درود برتو هایزنبرگ و برای عدم قطعیت زیبایت!

پ ن 2:یه مثال میزنم .من همیشه میگم تجربه های ما(سفرهامون،مطالعاتمون،پوست اندازیهای سنجاقک وارمون...) مثل دایره میمونن.هر چه قدر که بیشتر تجربه داشته باشیم دایره بزرگتر میشه..
دایره های بزرگتر درک بیشتری نسبت به دایره های کوچیکتر دارن...اما دایره های کوچیکتر هنوز هیچ تصوری از دایره های بزرگتر ندارن...

پ ن 3: تو باغ باشید...یا حد اقل این بودن براتون مهم باشه...

۱ نظر:

علی کرمی گفت...

سلام دوست عزیز
غدیریه رو بهتون تبریک می گم!
لطف کنید اندازه ی خطی رو که می نویسی بزرگتر کنی و بیشتر به ترکیب رنگ قالب و خطی که متنی که می نویسی توجه کن!