۱۳۸۸ آذر ۱۷, سه‌شنبه

چگونه نظر بدهم؟

بعد از اظهار لطف های شفاهی دوستان در مورد وبلاگم اکثرا اعتراض داشتن که نظر دادن براش (برام)توی وبلاگ یه مقدار گیر داره...
دوستان عزیزم وقتی قسمت نظرات رو باز میکنید صفحه ای میاد که از شما میخواد یه هویت انتخاب کنید، فقط کافیه گزینه نام/آدرس اینترنتی رو انتخاب کنید و بعد فقط با نوشتن اسمتون(بدون اینکه میل یا آدرس خاصی بدید،چون اختیاریه) میتونید نظر بدید و نظر گرانبهاتون برام ارسال خواهد شد! ;-)
اگر باز هم مشکل حل نشد بگید که یه فکر دیگه ای بکنیم.

۳ نظر:

مصطفی غفوری زاده گفت...

اول از هر چیز سلام.دوم اینکه به شما حسودیم شد.سوم تبریک و خسته نباشید میگم(به همه منجم ها)به خصوص شما و خانم صادقی کوچک.سفر به فضا قبل از لذتبخش بودنش،هیجان اوره.هیجانی که آدم رو به لرزه میندازه.شما نجومی ها(از این به بعد منم هستم)دریای هجان هستید.اول خواستم بگم بمب.بعدش گفتم بمب بعد اینکه ترکید دیگه هیجانی نداره ولی شما همیشه،در هر شرایطی هیجان و شور تو کار و وجودتون هست.برای اول کارتون عالی که نه ولی خوب بود.احساس کردم یه چیزایی کم داره.به هر حال،داشن دوستانی مثل شمابرای من مایه غروره.(زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست)(این دو راهی یقین است یا تو،یا تو)شاد زی و مهر افزون.

sara.j گفت...

زهرا اگه این دفه ام نشه دیگه هیچوقت بت سر نمی زنم!!!

sara.j گفت...

هر کس روزنه ایست بسوی خداوند، اگر اندوه ناک شود. اگر به شدت اندوه ناک شود.

وقتی طلوع کردی من آن بالا بودم. پشت شیشه. محو تو. آخ که گاهی پایین چقدر بهتر از بالاست! تو نمی دانستی من چه بازی غریبی را شروع کرده ام.
تو آن پایین مثل یک حجم آبی می درخشیدی و من به هر چه رنگ آبی بود حسودیم میشد. بعد هردو سوار آن اسب سفید شدیم که بال نداشت و فقط مثل دیوانه ها خیابانهای سبز را می پیمود و می شمرد و می بویید و تمام میکرد و دوباره می شمرد و تمام می کرد و سه باره می شمرد و تمام می کرد و دل من چقدر کوجک و تنگ بود. می خواستم بگذارمش هزار بار خیابانها را تمام کند تا دلم بزرگ شود و بزرگ شود و باز هم بزرگ شود و آنقدر بزرگ شود تا تو در آن جا بگیری. اما نشد و نمی شود...

زهرا جان چند خط از کتاب روی ماه خداوند را ببوس (مصطفی مستور) رو برات نوشتم، داستان یه دکترای فیزیک و یه دکترای جامعه شناسی که ...
دوس دارم بخونیش و خوندنشو به بقیه توصیه کنی!